فیلم با کلاهخودی فولادی با سوراخی در جلویش، شروع میشود. فکر میکنیم روی زمین افتاده ولی روی سر گروهبان زکِ بداخلاق، نژادپرست و حرفهایِ فولر جا خوش کرده. سوراخ را سربازی از کره شمالی به وجود آورده است : او سرباز ماهری نبوده ! گروهبان زک را در میان سربازان دیگری می بینیم که دستانشان را بستهاند و جان دادهاند. او خوش شانس است که جان سالم به در برده. پسرکی کرهای، پس از ایجاد تعلیق، دست گروهبان را باز میکند و او را نجات میدهد. گروهبان، کرهای ها را آشغال و او را کوتوله خطاب می کند . پسرک از این نکته ناراحت است ؛ با این وجود، از زک خوشش میآید...
این شروعی است برای یک ماجراجویی جذاب و گیرا. آنها پس از یافتن یک سرباز (پزشکی سیاهپوست) ، گروهی از سربازان آمریکایی را پیدا می کنند و قرار است به معبدی برسند که در تضادی خلاقانه ، مکانی خواهد بود برای جنگی ناعادلانه و بیرحمانه. ( از نظر کارگردان و با اغراق)
ادامه مطلب ...اینجا نمیتوانی دنبال آدم های با مرام و جوانمرد بگردی. حداقل نه آن جوانمردی که از وسترن سراغ داری. اینجا همه به دنبال پول و زنده ماندن هستند. اگر پیمان و همبستگی هم به وجود بیاید از سر همزیستی مسالمت آمیز است !
در استادی لئونه شکی نیست.کسانی که او را دوست ندارند بیشتر از این ناراضی اند که از قوانین وسترن های کلاسیک پیروی نمی کند.وسترن اسپاگتی (سرجیو لئونه) متفاوت است. تو گویی وسترن خالص و همان وسترن کلاسیک گندم باشد : حالا این گندم را آرد بکنند،تبدیل به اسپاگتی بشود،با سس مخلوطش کنند…می شود وسترن اسپاگتی! خودم می دانم که این اسپاگتی بر ملیت اشاره دارد و منظورم تغییر و تحولات در میزانسن،کاراکتر ها و… است! مانند کلوز آپ های زیادی که در وسترن های اسپاگتی می بینیم . مسعود فراستی می گوید که این هیولا های فیلم های لئونه انسان نیستند ، فیلم هایش وسترن نیست….خب همین است دیگر! فیلم های لئونه یک جورایی ضد وسترن به حساب می آید. حتما کاراکتر ها نباید مثل جان وین خوش مشرب و آدم باشند! درست است، شاید با این کار ها و این دگرگونیها آرمان ها ، قوانین و اسطوره سازی وسترن آمریکایی برباد برود ؛ ولی به دَرَک! من از سرجیو لئونه خوشم می آید!
ادامه مطلب ...با صد هزار مردم!
جان سیمز (جیمز موری) کوچک می گوید که وقتی بزرگ شد می خواهد رئیس جمهور باشد.ولی نمی تواند. بعد از مرگ پدرش در نوجوانی، پشتش خالی و زندگی خوبش دچار دگرگونی می شود . پس او به شهری بزرگ ، یعنی نیویورک، سفر می کند تا به فردی برجسته تبدیل گردد.
(با دوربین) از ساختمان ها عبور می کنیم. می رسیم به اداره، بین آن همه کارمند و میزهایی که با هماهنگی سرسامآوری چیده شده اند به سختی او را پیدا می کنیم. او هم مثل دیگران یک کارمند ساده است. یک نفر در بین جمعیت. ادامه مطلب ...
وقتی فیلم را نگاه می کردم باورم نمی شد که در دهه پنجاه ساخته شده. فیلمی خارج از هالیوود. خارج از فرم و محتوای آن سال ها. فیلمی به معنای واقعی کلمه مستقل. می توان گفت یکی از فیلم هایی است که راه را برای سینمای مستقل آمریکا هموار کرد. لئونارد مالتین از این فیلم جان کاساوتیس با عنوان "نقطه عطفی در سینمای مستقل آمریکا" یاد می کند.