سینه‌فیلیا

سینه‌فیلیا

یادداشت‌های سینمایی
سینه‌فیلیا

سینه‌فیلیا

یادداشت‌های سینمایی

در مکانی خلوت (In a lonely place) 1950 /وقتی تو عاشقم بودی،چند هفته ای را زندگی کردم

نکته: برای دومین بار فیلم را تماشا کردم. قصد داشتم   هنگام دیدن فیلم یادداشت بردارم (تا این نوشته را اصلاح کنم) ؛ اما آنقدر غرق فیلم و فضایش شدم که پاک یادم رفت!  

علاوه بر نکاتی در مورد بازیگران و کارگردان ، چیز هایی که در ذهنم مانده بود را اضافه کردم. کافی نیست.  باید دوباره ببینم!

به نظرم این با اختلاف بهترین بازی بوگارت و بی‌شک یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینماست... 

 



 I was born when she kissed me
 I died when she left me
 "I lived a few weeks while she loved me
«از دیالوگ‌های فیلم»

بوگارت ، گراهام ، رِی : بی‌شک نیکلاس ری مشکلات کارکنان هالیوود که- در فیلم می بینیم- را از نزدیک نظاره کرده : فیلمنامه نویس تندخو در نقش اصلی ،بازیگری ناکام در حاشیه ... نیک‌ری ، به قول خودش یک «غریبه» بود و جای شگفتی نیست که با هالیوود مشکل داشته باشد. یعنی فارغ از بحث روانشناختی ، در این فیلم هالیوود را نقد می‌کند. درست مانند سانست بلوار و همه چیز درباره ایو.(جالب اینکه این دو فیلمِ وایلدر و منکیه‌ویچ هم مثل در مکانی خلوت در سال 1950 منتشر شدند). 

همفری بوگارت بهترین فرد برای ایفای نقش دیکس بود. دیوید تامسن ، در کتاب خواب ابدی (نیکا خمسی،علمی‌فرهنگی) در قسمتی از کتاب به بوگارت می‌پردازد. نکته جالبی نوشته،که می‌توان به حرف من ربطش داد:

«می‌دانم پذیرش نکته‌ای که می‌خواهم بدان اشاره کنم مشکل است ولی دلیلی ندارد که فرض کنیم بوگارتِ بی خیال فیلم «خواب ابدی» ، یقینا در زندگی اش نیز از  همان اعتماد‌به‌نفس برخوردار بود - هرچند آرزویش را در سر می‌پروراند.»

اینکه بوگی در هر دو نقش درخشان است ، نشان می‌دهد که او چه بازیگر توانمندی بوده. (یک بازیگر-کارگردان ایرانی (میم.میم!) در یکی از قسمت های برنامه‌اش، خطاب به مسعود فراستی گفت : بوگارت فقط راه می‌رفت و دیالوگ می‌گفت! ما کی باشیم که حرف او را نقض کنیم!)

نکته جالب دیگر در مورد گلوریا گراهام است. او که از سال ۴۸ تا ۵۲ همسر نیک‌ری بود ، بعد ها  «او را به خشونت و بی رحمی متهم کرد»! 

 پیوند گراهام و ری در طول فیلمبرداری به بن‌بست خورد. گراهام ناچار شد قراردادی را امضا کند که بر اساس آن "شوهرم [ری] حق دارد در ساعات 9 صبح تا 6 بعد از ظهر هر روز به جز یکشنبه، اقدامات من را هدایت و کنترل کند و حتی فرمان دهد... من تصدیق می کنم که در هر موقعیتی که ممکن است اراده و قضاوت او برتر از من شمرده شود و غالب باشد.» گراهام اجازه "نق زدن، تهمت زدن، مسخره کردن یا هر روش  دیگری که بخواهد حواس نیکلاس ری را پرت کند یا او را تحت تاثیر قرار دهد" نداشت. هیچ کس نمی دانست که آنها از هم جدا شده اند. اگرچه آشتی کوچکی وجود داشت.

دیکس انگار ترکیبی از خودِ نیک و بوگی است...

دیکس و لارل : نیکلاس ری ابتدا به معرفی شخصیت اصلی می‌پردازد. در تیتراژ اول دیکس (بوگارت) را به وسیله آینه اتومبیل می‌بینیم. سپس درگیری او با یک راننده توجه‌مان را جلب می‌کند : دیکس بلند می‌شود تا با آن مرد درگیر شود ولی مردِ بی ادب فرار می‌کند... ! سپس در بار ، وقتی اهانت یک کارگردان جوان به بازیگری قدیمی و ناکام را می بینید از کوره در می‌رود و با او درگیر می‌شود‌ : ما می‌فهمیم که دیکس چه جور آدمی‌ست‌. او به موقعش سرکش و تندخو است. اگر شرایط مهیا باشد شورش به پا می کند. مانند همه آدم ها...

سپس، بعد از قتلِ میلراد اتکینسون (مارتا استوارت) ، آدم احساس می کند با یک فیلم جنایی طرف است. (دیکس و لارل آنقدر به هم نزدیک می شوند که موضوع قتل موقتا فراموش می شود.) در واقع لحن فیلم در ابتدا کمدی است،سپس جنایی می‌شود و بعد حالتی عاشقانه و دلهره آور می‌گیرد. (اگر به موسیقی فیلم هم  دقت کنید این را حس می‌کنید.)

نورپردازی خلاقانه. دیگران دیکس را اینگونه می‌بینند. ترسناک و غیر  قابل اعتماد...


دیکس-ناخواسته-کاری می‌کند که مظنون اصلی قتل او باشد! او پیش از حادثه ,، دختر را به خانه‌اش دعوت می‌کند تا رمانی را که قرار است اقتباس کند و حوصله خواندنش را ندارد برایش تعریف کند‌. (جالب اینکه رمان هم ماجرایی جنایی دارد.) پس از ملاقات با دیکس ، دختر را می‌کشند . مظنون اصلی دیکس است. فارغ از اینکه دختر شب را در خانه او گذرانده ،  می بینیم که پلیس دارد پرونده هایش که پر است از ضرب و شتم را مطالعه می‌کند! به نظر می رسد دیکس قاتل باشد ؛ ولی فقط به نظر می‌رسد.

پس از آشنا شدن و ایجاد پیوندی با همسایه‌اش لارل (که به پلیس می‌گوید مطمئن است که شب قتل دیکس در خانه بوده) ، ذهن دیکس از سکون در می آید و  فیلمنامه اش را تمام می کند. او زندگی شاد و خوبی را با لارل تجربه می‌کند. چیزی کم ندارد و راضی است ؛ اما پلیس و دیگران دست بردار نیستند‌. آنها تا زندگی دیکس را به هم نریزند و او را از لارل جدا نکنند بس نمی‌کنند.ما مطمئن هستیم که این قتل کار او نبوده؛ ولی شرایط به صورتی می شود که نه تنها معشوقه اش که ما هم فکر می کنیم که قتل را دیکس انجام داده! وقتی در سکانس آخر دیکس، گلوی لارل را می گیرد چنین حسی به آدم دست می دهد. نورپردازی و زاویه دوربین (تصویر بالا) ، در و دیوار ، همه کس و همه وچیز می گویند دیکس قاتل است!

 در ادامه دو چیز باعث می شود تا لارل شک کند. یکی سخنان دوستان و نزدیکان و هشدار های آنان (ماساژور،پلیس،همسر پلیس) و دیگری دیدن تندخویی وی از نزدیک (ضرب و شتم آن راننده و‌‌...) . این چیزی است که شرایط اطراف بر لارل تحمیل می کند.  در همین زمان ، که لارل نمی‌خواهد و می‌ترسد که با دیکس زندگی کند، پیشنهاد ازدواج از راه می‌رسد. او (موقتا) از ترس می پذیرد؛چون فکر می‌کند با جواب منفی ، ممکن است جانش به خطر بیفتد. دیکس از همین بدش می‌آید که دوستانش به او  اعتماد ندارند و غرور او را زیرپا له می‌کنند. مانند زمانی که مِل (آرت اسمیت) فیلمنامه او را دزدکی می‌خواند. جالب اینکه او خودش می‌گوید «دیکس شخصیت والایی دارد،از شکست بدش می‌آید.»

نمای بالا هشدار ماساژور و تهدیدی که متوجه گراهام است را نشان می دهد.


 دیکس فقط می تواند موقعیت ها را (به خوبی) روی کاغذ بیاورد  و  آنها را کنار هم بچیند؛ولی در زندگی واقعی کاری از دستش بر نمی آید.او نمی تواند موقعیت ها و اتفاقات زندگی اش را کنترل کند.شاید بگویید مشکل از خودش باشد ولی بخش زیادی از این آشوب در زندگی وابسته به مردم و دوستانش است.فیلمنامه زندگی او را  آنها می نویسند...

ابتدا قرار بود در پایان دیکس ، لارل را بکشد؛ اما نیکلاس ری می‌گوید «عاشقانه ها نباید اینگونه پایان یابند، ازدواج ها نباید به این شکل ختم شوند، ناگزیر نیستند با خشونت تمام شوند. بگذارید مخاطب خودش تصمیم  بگیرد وقتی بوگی به بیرون از آپارتمان می رود چه اتفاقی برای او بیفتد." در‌ نتیجه پایان با خشونت نبود و فقط مرگ یک عشق را نشان داد. چون نیکلاس ری دنیای شاعرانه خودش را دارد : زمانی که لارل چمدان هایش را بسته و می‌خواهد دیکس را ترک کند،زمانی که دیکس گلوی لارل را می‌گیرد و می‌خواهد او را خفه کند ، اینجا و در این بلبشو تازه تلفن زنگ می‌زند. چقدر دیر می‌گویند که قتل کار دیکس نبوده (با مشخص شدن قاتل) و چقدر دیر از او و لارل عذرخواهی می‌کنند! این نوشدارو پس از مرگ سهراب است! این عشق دیگر شکوفا نخواهد شد! 

در پایان دیالوگی را از زبان لارل می شنویم که کاملا وصف حال دیکس و او است.(پیش از این هم شنیده بودیم.ولی از زبان دیکس و نقل از فیلمنامه اش) این پتکی است که بر سرِ ما ، لارل و دیکس فرود می آید و کار را تمام می کند:

I lived a few weeks while you loved me. Goodbye, Dix

(وقتی تو عاشقم بودی، چند هفته ای را زندگی کردم.خداحافظ دیکس)




منابع:

۱. /www.criterion.com

۲. میزانسن در سینما ، بیل نیکولز ، ترجمه محمد شهبا ، فارابی

۳. گزیده مقالات اساسی کایه دو سینما ، جیم هیلیر ، کاظم فیروزمند ، بان


*(در مکانی پرت هم می توان ترجمه کرد ولی من متروک را بیشتر می پسندم.)


نظرات 1 + ارسال نظر
هومن دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 01:19

مرسی از نقد عالی

لطف دارید . ممنون که خوندید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد