به فردا امیدی نیست ، با این داستان سعی می کند آینه ای از جامعه و سیاست کشور باشد : ارل (سفید پوست / رابرت رایان) و جانی (سیاه پوست / هری بلافونته) مجبور می شوند در انجام یک سرقت با هم همکاری کنند.
رابرت وایز در پایان ، این نزاع و درگیری نژادی را -به اندازه همان کاری که یکی از شخصیت ها انجام می دهد : پرتاب سنگ به سمت قوطی خالی افتاده در زمین- عبث و بیهوده نشان می دهد. در سکانس پایانی ، که بی شباهت به پایان یکی از مهم ترین فیلم های نوآر یعنی اوج التهاب (رائول والش) نیست ، وایز ، مانند ساموئل فولر در صورت استمرار این دوئل نژادی، آینده را تاریک و ترسناک می بیند. پس از اتفاق نه چندان غیر منتظره پایان فیلم (با توجه به پایان اوج التهاب) وایز برای نشان دادن بیشتر ناامیدی نسبت به آینده نمایی از تابلویی که رویش نوشته شده : Stop Dead End را نشان می دهد و سپس بر جوی آبی که به روانی در حال حرکت است تیلت می کند.
وایلر یکی از کارگردان هایی است که منتقدان از تبحر کم نظیر او در استفاده از عمق میدان و دیپ فوکوس (Deep Focus) سخن می گویند. ادامه مطلب ...
آلبرت (ژان گابن) هتلداری است در نرماندی که با مست کردن به گذشته بر میگردد : به زمانی که سرباز نیروی دریایی بود و در چین خدمت میکرد. سال ۱۹۴۴ است و او به زنش قول میدهد و قسم میخورد که اگر هتلش از بمب های هوایی جان سالم به در ببرد ، الکل را ترک کند. او به قولش عمل میکند و شب ها به جای نوشیدن الکل ، آبنبات میخورد.
ادامه مطلب ...کارگردان قصه را آرام آرام پیش میبرد ؛ به گونهای که تماشاگر فیلم خودش داستان را بفهمد و لقمه آماده را در دهانش نمیگذارد. این البته شاید در زمان ساخت فیلم بیشتر نمود پیدا کند (۱۹۵۶) تا قرن بیست و یکم که فیلم های علمی-تخیلی به وفور یافت میشوند و تماشاگران کمابیش با قواعد و چم و خم این ژانر آشنا هستند . الان ما میتوانیم وقایع داستان را راحت تر حدس بزنیم و پیش بینی کنیم. در دهه پنجاه ، فیلم های علمی-تخیلی به مسئله جنگ سرد و کمونیسم اشاره میکردند. در مرگبار مرا ببوس (1955) آن ماده مرگبار همان بمب اتم است و در آنها! (1954) مورچه های متحد و غول پیکر همان کمونیستها هستند. در اینجا اما دان سیگل هم به کمونیسم اشاره میکند و هم به ایدئولوژی آمریکا در رابطه با جنگ سرد که مردم کورکورانه از آن اطاعت میکنند. او با یک تیر دو نشان میزند.
ادامه مطلب ...