اندکی بعد از گرفتن جایزه اسکار(برای Body and soul) منشی جان فورد تلفن کرد و گفت که فورد مرا به ناهار دعوت کرده است.
او در این موقع داشت فیلم قلعه آپاچی را در استودیوهای سلزنیک در کالور سیتی می ساخت سایر مهمانان عبارت بودند از : جان وین ، مریان سی کوپر تهیه کننده مورد علاقه فورد و رابرت وایز که از دوستان فورد و من بود.
سر ناهار رشته کلام بیشتر در دست فورد بود که از خاطرات زمان جنگ تعریف می کرد. من از این بابت کمی ناراحت بودم چون که سایر مهمانان به جز کوپر به دلایل محکم و کافی در جنگ شرکت نکرده بودند.
بعد از ناهار بلند شدم که بروم ولی فورد زیر لب گفت:
"تو بمان مطلبی است که باید بهت بگویم."
وقتی که تنها شدیم پرسید : "کتی چطورست؟" گفتم: "خوب است." پرسید:"الآن کجا زندگی میکنی؟" گفتم: "در یک آپارتمان بیست متری در دره سان فرناندو". لبخندی زد و یکی دو دقیقه ای را به روشن کردن پیپ اش گذراند. بعد پیپ را کنار گذاشت و به جای آن در زیر سیگاری شروع کرد چند دقیقه ای به دنبال یک ته سیگار برگ گشتن. این کار که تمام شد عاقبت گفت:
"شنیده ام اسکار گرفته ای".
گفتم: "بله"
سیگار را روشن کرد و گفت: "من هفت تا گرفته ام."