سینه‌فیلیا

سینه‌فیلیا

یادداشت‌های سینمایی
سینه‌فیلیا

سینه‌فیلیا

یادداشت‌های سینمایی

کلاه‌خود فولادی (The Steel Helmet) 1951 / ملی‌گراییِ دلسوزانه

فیلم با کلاه‌خودی فولادی با سوراخی در جلویش، شروع می‌شود. فکر می‌کنیم روی زمین افتاده ولی روی سر گروهبان زکِ بداخلاق، نژادپرست و حرفه‌ایِ فولر جا خوش کرده. سوراخ را سربازی از کره شمالی به وجود آورده است : او سرباز ماهری نبوده ! گروهبان زک را در میان سربازان دیگری می بینیم که دستانشان را بسته‌اند و جان داده‌اند. او خوش شانس است که جان سالم به در برده‌. پسرکی کره‌ای، پس از ایجاد تعلیق، دست گروهبان را باز می‌کند و او را نجات می‌دهد. گروهبان، کره‌ای ها را آشغال و او را کوتوله خطاب می کند . پسرک از این نکته ناراحت است ؛ با این وجود، از زک خوشش می‌آید...

 این شروعی‌ است برای یک ماجراجویی جذاب و گیرا. آنها پس از یافتن یک سرباز (پزشکی سیاهپوست) ، گروهی از سربازان آمریکایی را پیدا می کنند و قرار است به معبدی برسند که در تضادی خلاقانه ، مکانی خواهد بود برای جنگی ناعادلانه و بی‌رحمانه. ( از نظر کارگردان و با اغراق)

 

 کلاه خود فولادی تنها شش ماه پس از شروع جنگ کره و در ده روز فیلمبرداری شد (هزینه‌ی ۱۰۴,۰۰۰ دلاری،فروش دو میلیونی در سال ۱۹۵۱!) . با وجود محدودیت از هر نظر (این فیلم را یک B movie می‌دانند)، پر و پیمان بودن فیلم و اینکه فولر علاوه بر ساخت یک اثر سرگرم کننده  ، مفاهیم مد‌نظر و دغدغه هایش را به ما می رساند، بسیار شگفت‌انگیز است. ملی‌گراییِ فولر ، باعث نمی‌شود که از پوچیِ جنگ ، نژادپرستی و مشکلات دیگر بگذرد. همانطور که روی پوستر فیلم نوشته شده «جرات دارد حقیقتِ پشت سر تیترهای امروزی را بیان کند». البته چپ و راست به فولر گیر دادند و او را به چیز های ناروایی متهم کردند‌  : 


این فیلم خشم ارتش را برانگیخت. ارتش، فولر را برای کنفرانسی درباره فیلم احضار کرد . آنها از تیراندازی زک به یک اسیر جنگی ناراحت شده بودند. فولر پاسخ داد که در دوران خدمت او در جنگ جهانی دوم بار‌ها این اتفاق می‌افتاد و از فرمانده سابق خود، سرتیپ جورج تیلور ، خواست تا آن را تأیید کند !  روزنامه کمونیستِ The Daily Worker کلاه‌خود فولادی را به عنوان یک «فیلم فانتزی جناح راست» محکوم کرد.(۱)



  فولر بر خلاف دیگران به سربازان سیاه‌پوست و مهاجر آمریکا ادای احترام می‌کند و با واقع‌گرایی ارزشمند خود نسبت به بهبود و دگرگونی جایگاه آنها در جامعه خوشبین است. (هر چند که این نکته جنبه‌ای شعاری به خود می‌گیرد) در سکانسی که اسیرِ شمالی ، سعی می کند سرباز سیاه‌پوست و ژاپنی‌ِ آمریکا را تحقیر کند،دیالوگ ها گویای این کنشِ جسورانه هستند. 


«اسیر: من تو رو درک نمی کنم. تو نمی تونی با اونها غذا بخوری مگر اینکه جنگ بشه. اینطور نیست؟ 

 تامپسون ، سرباز آفریقایی-آمریکایی : درسته

اسیر : تو هزینه بلیط رو پرداخت می کنی، اما مجبوری تَهِ یه اتوبوس عمومی بشینی. اینطور نیست؟ 

تامپسون : درسته. صد سال پیش حتی نمی تونستم سوار اتوبوس بشم. حداقل الان میتونم تهِ اتوبوس بشینم شاید پنجاه سال دیگه وسط اتوبوس بشینم. حتی یه روزی جلوتر ... در مورد بعضی چیز ها نمیتونی عجله کنی.»


بد نیست باز هم به دیالوگ ها اشاره کنیم : گاهی اوقات بامزه هستند. گروهبان‌ زک به اسیرِ شمالی می گوید: 


«نمیر وگرنه خودم میکشمت!»


یا در جایی دیگر ، وقتی ستوان دریسکول کلاهِ زک را برای خوش شانسی یا چیزی شبیه این می خواهد، حماسی می شود. زک می گوید:


« ببین، من در مورد یه افسر باهات صحبت میکنم... سرهنگ بود و لازم نبود اونجا باشه. توی نرماندی، زمانی که شما تو آمریکا توی بار خوش می‌گذروندید  ، ما سه ساعت توی اونجا گیر افتاده بودیم .توی ساحل،  این سرهنگ - سرهنگ تیلور - بلند شد و فریاد زد: توی این ساحل دو نوع آدم وجود داره: اونهایی که مردن... و اونهایی که قراره بمیرن. پس بیاید دل به دریا بزنیم و  توی این سرزمین بمیریم.  من کلاهم رو توی هر شرایطی به این افسر میدم!»



قبل از این دیالوگ و سکانس معبد ، شاید نگرش بی احساس و خشک زک را درک نکنیم. حتی در اواسط فیلم هم وقتی سربازی قربانی احساسات دیگران می شود ( او می‌رود تا پلاکِ سربازی که جسدش آن پایین افتاده را بیاورد. بمبی منفجر می‌شود و متوجه می شویم آن جسد تله بوده) ما کمی سردرگم می شویم. چون زک پیش از اتفاق هشدار می‌دهد و می‌گوید«که انرژی خودتون رو هدر ندید،یه جسد فقط یه جسدِ!». خودمان هم  گرفتار این تنگنایِ احساسات و منطق می‌شویم.  

در پایان فیلم هم کلاهِ فولادی تاثیر گذار است. پس از جنگ ناعادلانه، زک با گیجی و نافهمی خاصی از پوچی جنگ (که بعد ها با جنگ ویتنام در سینمای آمریکا ادامه یافت) ، از معبد بیرون می‌آید و بالاخره کلاهش را با کلاهِ ستوان دریسکول که بالاسر گور و روی تفنگش جا خوش کرده عوض می کند. این نشان از تغییر زک پس از آشنایی با پسر‌بچه کره‌ای و دریسکول دارد. اما ظاهرا جنگ ادامه خواهد داشت... !


۱,.ویکی پدیا : The_Steel_Helmet

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد