اینجا نمیتوانی دنبال آدم های با مرام و جوانمرد بگردی. حداقل نه آن جوانمردی که از وسترن سراغ داری. اینجا همه به دنبال پول و زنده ماندن هستند. اگر پیمان و همبستگی هم به وجود بیاید از سر همزیستی مسالمت آمیز است !
در استادی لئونه شکی نیست.کسانی که او را دوست ندارند بیشتر از این ناراضی اند که از قوانین وسترن های کلاسیک پیروی نمی کند.وسترن اسپاگتی (سرجیو لئونه) متفاوت است. تو گویی وسترن خالص و همان وسترن کلاسیک گندم باشد : حالا این گندم را آرد بکنند،تبدیل به اسپاگتی بشود،با سس مخلوطش کنند…می شود وسترن اسپاگتی! خودم می دانم که این اسپاگتی بر ملیت اشاره دارد و منظورم تغییر و تحولات در میزانسن،کاراکتر ها و… است! مانند کلوز آپ های زیادی که در وسترن های اسپاگتی می بینیم . مسعود فراستی می گوید که این هیولا های فیلم های لئونه انسان نیستند ، فیلم هایش وسترن نیست….خب همین است دیگر! فیلم های لئونه یک جورایی ضد وسترن به حساب می آید. حتما کاراکتر ها نباید مثل جان وین خوش مشرب و آدم باشند! درست است، شاید با این کار ها و این دگرگونیها آرمان ها ، قوانین و اسطوره سازی وسترن آمریکایی برباد برود ؛ ولی به دَرَک! من از سرجیو لئونه خوشم می آید!
به گمانم این اسطوره زدایی در خود آمریکا هم انجام شده :
به گفته خود لئونه ، جان فورد هم سعی در بدر آوردن غرب از افسانه دارد ، اما بر خلاف لئونه با یکنوع رمانتیسم اینکار را انجام میدهد.¹
یا آنتونی مان در مهمیز برهنه (آنتونی مان ۱۹۵۳) (اینجا) کاری می کند که بازن از نامیدن قهرمان فیلم به اسطوره پرهیز کند :
(...) توانسته راز بزرگ گمشده دوران تری انگل را دوباره فراچنگ آورد-ولی در سطح قهرمان رمان و نه قهرمان اسطوره.
در مهمیز برهنه هم همه به دنبال هدف خودشان هستند ؛ حتی قهرمان فیلم.
ژان پیر ملویل که دایره المعارف زنده سینمایی_خصوصا آمریکا ، عاشق آمریکا _بود از لئونه و پکین پا خوشش نمی آمد.دلیل اصلی اش هم همین نکاتی بود که نوشتم.بیش از همه همان کلوز آپ ها و نماهای درشت. او در مصاحبه اش با روی نوگی یرا می گوید:
«فکر نمی کنم خارج از آمریکا بشود وسترن ساخت. برای همین است که فیلمهای لئونه را دوست ندارم. به من قبلا پیشنهاد شده است که در آلمریا وسترن بسازم. من یک اروپایی هستم که دوست دارد وسترن بسازد، اما همیشه پیشنهاد ساخت یک وسترن قلابی را رد کرده ام . چیزی که کاملا دیوانگی و حتی شگفت انگیز است،اینکه آمریکایی ها وسترن های ساخته شده در آلمریا را دوست دارند. آنها روزی روزگاری در غرب (سرجیو لئونه،۱۹۶۹) را به یک وسترن واقعی ترجیح می دهند! »²
می توان تمایز های زیادی را بین این دو (وسترن و وسترن اسپاگتی) قائل شد. لئونه در سهگانه دلار این را به ما نشان میدهد. برای فیلم اول یعنی به خاطر یک مشت دلار (۱۹۶۴) سعی می کند فیلم کوروساوا، یعنی یوجیمبو (۱۹۶۱) را که خودش تلاشی بود برای گنجاندن عناصر وسترن در یک فیلم ژاپنی،(وسترنی ژاپنی ساختن) را به وسترنی اسپاگتی تبدیل کند. اینجا حتی به صورتی ناخواسته (برعکس یوجیمبو) مرد بینام (ایستوود) سعی می کند جوانمرد باشد. او از آن آدم هاست که بدش می آید دیگران مدیونش باشند و از او تشکر کنند . اگر کمکی هم بکند منتظر تشکر کسی نیست. (آن زن را به شوهر و فرزندش بر می گرداند و آنها می خواهند از او تشکر کنند... آنجا این نکته نشان داده میشود.) شاید اینجا هم بتوان همان زندگی مسالمت آمیز را پیش کشید. وقتی از راه می رسد و در می یابد این شهر چه قصه و شرابطی دارد،مثل یوجیمبو سعی می کند با ارتباط گرفتن با هر دو سو مردم را از شرشان نجات دهد و چیزی هم نصیب خودش شود. اول فیلم با یک گورکن مواجه می شویم و می توانیم برایش خوشحال باشیم ، چون نانش توی روغن است! به هر حال ایستوود باهوش است. باهوش تر از همه آنها. (وقتی انبار را به هم می ریزد یا در آخر آن حرکت هوشمندانه را انجام می دهد... در یوجیمبو شخصیت منفی برخلاف همه تفنگ داشت. اما اینجا ولونته را با یک تفنگ مخصوص می بینیم.)
در به خاطر چند دلار بیشتر (۱۹۶۵) هم همزیستی مسالمت آمیز وجود دارد. هدف اصلی شخصیت اصلی باز هم پول است ؛ کمی برای سرهنگ داگلاس مورتیمر (لی وان کلیف) دلسوزی می کند اما که اگر پولی در کار نبود او کمک نمی کرد. او بیشتر نسبت به گذشتهی سرهنگ کنجکاو است تا اینکه بخواهد نسبت به او احساس همدردی کند! او فقط بدش نمی آید که پولی نصیبش شود! این کار ها به خاطر چند دلار بیشتر است!
آهنگ ساعت، که یادآور خاطرات دردناک است همان کارکرد سازدهنی در روزی روزگاری در غرب را دارد. باید گفت که موریکونه،نقش زیادی در ماندگاری سه گانه لئونه دارد. نمی توانیم از این فیلم ها یاد کنیم ولی موسیقی شان را به یاد نیاوریم.
او در مورد موسیقی خوب،بد،زشت می گوید:
وقتی قطعه را در کنسرت رهبری میکنم، زوزههای کایوت که ریتم تیتراژ فیلم را تنظیم میکند، معمولاً با کلارینت انجام میشود، اما در نسخه اصلی راهحلهای مبتکرانهتری را اتخاذ کردم. دو صدای مذکر روی هم آواز میخواندند، یکی فریاد A و دیگری E. AAAH و EEEH : باید گویا می بودند تا زوزه حیوان را تقلید و درندهگی غرب وحشی را تداعی کنند.
سرجیو لئونه یادآور شد که بخشی از موسیقی انیو موریکونه قبل از شروع فیلمبرداری نوشته شده بود.به دلیل مشکلات بودجه این امکان در فیلم های قبلی وجود نداشت. به گفته کارگردان این یک گام بزرگ به جلو بود.موریکونه می گوید: «در خوب، بد و زشت، هر شخصیت آهنگ مخصوص خود را داشت. همچنین نوعی ساز موسیقی مخصوص بود که خودش یک جور تفسیر بر آن شخصیت بود. از این نظر، من هارمونی و کنترپوان های بسیاری نواختم... از سرنوشت سه موجود استفاده کردم که ملغمه ای از تمام عیب های انسانی را تشکیل می دادند... به اوج های مختلف و لحظات دیدنی نیاز داشتم که بتواند توجه را به خود جلب کند و به هر حال با روح کلی داستان که برای آن موسیقی اهمیت محوری دارد منطبق بودند. باید پیچیده، با طنز ، تراژدی و باروک می بودند.
موسیقی نیز به عنصری از داستان تبدیل شد. در مورد سکانس اردوگاه (که ماننده اردوگاه کار اجباری نازی هاست) اینطور بود. ارکستری (از زندانیان) باید بنوازد تا فریاد شکنجهشدگان را خفه کند. در جای دیگری از فیلم، موسیقی با تغییرات ناگهانی سرعت همراه بود، مانند زمانی که کالسکه مردگان از جایی در وسط بیابان ظاهر می شود. همچنین میخواستم موسیقی گاهی اوقات کمی باروک شود. من نمی خواستم فقط تم هر شخصیت را تکرار کند . موسیقی حال و هوای صحنه های فیلم را ایجاد می کرد. فیلم قطعا تحت تأثیر آن بوده است. کلینت ایستوود این روش را خیلی دوست داشت.
این را هم بگویم که با وجود موفقیت بین المللی موسیقی به خاطر یک مشت دلار،موریکونه آن را دوست نداشت. به گفته این آهنگساز، در واقع یک مشت دلار بدترین فیلم لئونه و بدترین موسیقی متنی بود که او تا به حال ساخته بود!
لی وان کلیف که در به خاطر چند دلار بیشتر نقش مردی مهربان را بازی می کند، در فیلم آخر سهگانه به مردی سنگدل تبدیل میشود. ایستوود هم به خودی خود در فیلم آخر حضور دارد. شخصیت دیگری هم اضافه می شود که نقشش را ایلای والاک بازی می کند. اینها می شوند خوب،بد،زشت(۱۹۶۶)!
نحوه ای که با شخصیت ها آشنا می شویم خیلی بامزه است. در واقع می توان گفت تلاش لئونه برای خلق فضایی کمیک در اینجا به مراتب بیشتر به چشم می آید. هر کدام از شخصیت ها را در موقعیتی می بینیم ، و صفتشان هم (خوب،بد،زشت) آشکار می شود. تصویر فریز شده و خوب برای بلوندی (ایستوود) ، بد برای انجلآیز/سنتنزا (کلیف) و زشت برای توکو (والاک) نقش می بندد. حتی به نظرم کمی اغراق در بد بودن انجلآیز وجود دارد که اگر اینگونه باشد بر کمیک بودن کار می افزاید. حالا با این فضای کمیک، لئونه طنز می سازد و جنگ و پولپرستی را نقد میکند: این سه دارند به خاطر یک مشت دلار می جنگند ، فیلم گذری می زند به جنگ داخلی آمریکا و این جنگ و جنگ را پوچ می داند و از انسان گله و اینگونه به مراتب بیشتر از دو فیلم قبلی اسطورهزدایی می کند. اینها چیز هایی بود که شاید آن زمان ها توسط بعضی از منتقدان دیده نشد یا با استقبال روبرو نشد. این طنز و نقد در دو فیلم قبلی هم کارکرد داشتند اما همانطور که گفتم اندکی جوانمردی وجود داشت.اینجا هیچکدام از شخصیت ها به هم رحم نمی کنند ؛ ولی با بی رحمی و ناجوانمردیِ توکو می توانیم به بلوندی حق بدهیم. حق بدهیم که زمان «دوئل مثلثی» در قبرستان ، تفنگ خالی به توکو بدهد و سپس او را بالای چوبه دار بگذارد و پول ها را روی زمین. و البته به او لطف و آن سنت دوستانه را دوباره اجرا کند تا موجب مرگ توکو نشود!
بعضی ها می گویند باید این سه گانه را از آخر به اول در نظر بگیریم! بیایید فکر کنیم بلوندی همینجا، پس از ماجرایش با توکو و انجل آیز می رود به شهری دیگر. پس از مدتی با سرهنگ داگلاس مورتیمر آشنا می شود و با او ماموریتی را انجام می دهد. ماموریتی که می فهمد برای سرهنگ مورتیمر ارزش مادی نداشته و یک انتقام مهم ، با گذشته ای دردناک بوده. آنهایی که وانتد بودند را تحویل می دهد و پولش را می گیرد. (شاید با این پول زمینی می خرد!) مدتی گذشته و می رود به شهری که آنجا را از شر افراد شرور نجات می دهد.اگر اینگونه باشد شخصیت به تدریج دچار یک تحول اخلاقی شده است!
۱. ویژه سینما و تآتر - شماره 4 - تیر 1352 (سینمای وسترن)
۲.سینما به روایت ژان پیر مل و یل ، نوگی یرا،آذر پور،نشر نظام الملک