(این نوشته در شماره ۶۰۲ ماهنامه فیلم منتشر شده است.)
آنتونی مان را می توان از کلاسیک ترین کارگردانان رمان گرای نوپا قلمداد کرد که زیبا ترین و واقعی ترین وسترن سالهای اخیر را به او مدیونیم.مولف مهمیز برهنه احتمالا تنها کارگردان آمریکایی پس از جنگ است که ظاهرا در حیطه ای تخصص یافته که دیگران فقط گه گاه به دست اندازی هایی در آن پرداخته اند . در هر حال، تک تک فیلم های آنتونی مان نگرش بسیار صریحی درقبال وسترن نشان می دهند، صداقتی طبیعی که به درون مضامین وسترن نفوذ می یابد و شخصیتهای جذاب را جان می بخشد و موقعیت های مسحور کننده می آفریند. هر کس بخواهد بداند وسترن واقعی چیست و ویژگی های لازم برای کارگردانش کدام است باید فیلم های آستانه شیطان (۱۹۵۰) با شرکت رابرت تیلور، خم رودخانه (۱۹۵۲) و سرزمین دوردست (۱۹۵۴) با شرکت جیمز استوارت را دیده باشد. و حتی اگر از این سه فیلم بی اطلاع باشد حتما باید بهترین همه فیلم های وسترن یعنی مهمیز برهنه را بشناسد. امیدواریم سینما اسکوپ استعداد طبیعی آنتونی مان را برای کارگردانی و استفاده بخردانه از جنبه های شاعرانه و مهمتر از همه، اطمینان لغزش ناپذیرش را در همجوار سازی انسان و طبیعت زایل نسازد ، یعنی همان حس کردن فضای باز و گسترده که ظاهرا در فیلم های او روح و جوهر وسترن است و در نتیجه آن توانسته راز بزرگ گمشده دوران تری انگل را دوباره فراچنگ آورد-ولی در سطح قهرمان رمان و نه قهرمان اسطوره.
(آندره بازن /سینما چیست؟)
شخصیت های جذاب
این فیلم پنج شخصیت دارد و بس. البته اگر سرخپوست ها را حساب نکنیم!
پیرمردی با تجربه که حماقت می کند (جسی با بازی میلارد میچل)، سربازی جوان که طمع می کند (روی با بازی رالف میکر) و به سرنوشت پیرمرد دچار می شود،مردی که شرارت از سر و رویش می بارد (بن با بازی رابرت رایان) ، مردی که با گذشته غم انگیزش ،که مرد شرور را به خنده وا می دارد فقط به هدفش فکر می کند(هاوارد با بازی جیمز استوارت). و زنی معصوم که دوست ندارد وارد این بازی کثیف شود و کسی جان بدهد (لینا با بازی جنت لی).
ریزه کاری های فیلمنامه/کارگردان باعث شده تا این فیلم به یک شاهکار تبدیل شود. هر کنشی که شخصیت ها انجام می دهند، اطلاعاتی درست به ما می رساند که به شخصیت پردازی کمک می کند. مثلا آنجا که موقع خواب ، هاوارد مهربانانه، درست لینا را می پوشاند تا از سرما یخ نزند. یا تلاش های پی در پی مرد شرور برای رسیدن به هدفش،که همان جان سالم به در بردن است و ... مان می داند چه زمانی کلوز آپ بگیرد. این کار هم به شخصیت پردازی مربوط می شود. شخصیت پردازی درست. کارگردان باید بداند،باید چه زمانی به شخصیت نزدیک بشویم.
همچنین نگاه و رابطه مردان با تنها شخصیت زن فیلم ویژگی های شخصیت آنها را نشان می دهد. جسی نگاهی پدرانه دارد،روی بیشتر نگاهی جنسی. بن فقط به هدفش فکر می کند (همانطور که سه بار از زن می خواهد تا او را مشت مال دهد! که باز هم به همان بحث ریزه کاری ها و شخصیت پردازی و روابط آنها مربوط می شود)،هاوارد نگاهی رمانتیک و دلسوزانه دارد.
اینکه هیچ کدام از شخصیت ها بی عیب نیستند خیلی به فیلم کمک کرده. می بینیم که جیمز استوارت هم به دام طمع می افتد. البته فیلمنامه نویسان سعی کردند با ایجاد گذشته ای غم انگیز، کمی به او حق بدهیم. ولی رهایی از این طمع هم کلیدی دارد و کلید آن عشق است.
موقعیت های مسحور کننده
از همان اول ما می دانیم که با چنین فیلمی رو به رو هستیم. مان سریع میرود سر اصل مطلب. به سرعت شخصیت ها اضافه می شود و در همان سکانس آغازین با موقعیت های مسحور کننده ای روبهرو می شویم. در همینجا هم به ما اطلاعاتی داده می شود. وقتی که جیمز استوارت نمی تواند از کوه بالا برود که نشان از خستگی او از سختی های زندگی دارد یا بدشانسی او یا چیزی شبیه این. و سرباز را می بینیم که با موفقیت از آنجا بالا می رود.این موقعیت های هیجان انگیز در تمام فیلم قابل مشاهده هستند،و گفتن همه آنها جایز نیست. در واقع شنیدن کی بود مانند دیدن! ولی اگر به سکانس غار نگاه کنید، این مسحور کنندگی در آنجا به اوج خود می رسد ! همان نقشه ای که می چینند و همان اتفاقات رمانتیکی یا شبه رمانتیکی که می افتد...
جنبه های شاعرانه
جیمز استوارت گذشته ای دردناک دارد. و این گذشته دردناک باعث می شود او انسانیت را فراموش کند. او همانطور که گفته شد با عشق،دوباره انسان می شود. اصلا این ماجرا، باعث می شود که او تجربه ای معنوی را از سر بگذراند. اینکه در لحظات آخر دست از کار شنیع خود بر می دارد و ترجیح می دهد زندگی جدیدی را شروع کند.
انسان و طبیعت
مواجهه این شخصیت ها با شرایط سخت طبیعت جذاب است. طبیعتی که این شخصیت ها را احاطه کرده، و آنها را به انجام یک ماجراجویی و سفری طولانی دعوت می کند. مواجهه انسانی که با اسلحه گرمش به این طبیعت می آید قطعا جذاب است. و همین فضا ، موجب می شود که ما موقعیت های جذابی ببینیم.به نظرم کار برای سازندگان فیلم هم سخت بوده هم آسان! درست کردن آتش و قهوه،پیرمردی که در رودخانه در پی طلا است، همین صحنه ای که در غار اتفاق می افتد و کلا تمام اتفاقات ریز و درشت از دل فضای طبیعت بیرون می آیند و بس.
جمله روی پوستر: مردان قوی زمانی ضعیف هستند که یک زن طعمه باشد!
سلام؛اونقدر این پست رو،قشنگ به تصویر کشیدین که،دل ام نمی خواد فیلم رو تماشا کنم.بجاش این پست رو چهار بار خوندم/تماشا کردم.دس خُوش آقای ر.ر.م
+جیمز استوارت،یاد آورِ پنجره پشتی شد.اگه درست یادم باشه.اون سه مرتبه تماشا کردم.
ممنون که خواندید. قطعا نوشته من به این اندازه خوب نبوده،ولی لطف دارید خیلی ممنون که به اینجا سر می زنید.ولی دوست داشتم بیشتر مجاب بشید فیلم رو ببینید! بله.جیمز استوارت توی پنجره عقبی ایفای نقش کرده.
سلام
من مجاب شدم که یکی از این چهار فیلم (آستانه شیطان، خم رودخانه، سرزمین دوردست و این فیلم) را ببینم. با توجه به این مطلب همین مهمیز برهنه را انتخاب خواهم کرد. ممنون.
سلام و درود. خوشحالم که مجاب شدید این فیلم رو ببینید.