سینه‌فیلیا

سینه‌فیلیا

یادداشت‌های سینمایی
سینه‌فیلیا

سینه‌فیلیا

یادداشت‌های سینمایی

جمعیت / مردم عادی (The Crowd) 1928 / با صد هزار مردم!

با صد هزار مردم!

جان سیمز (جیمز موری) کوچک می گوید که وقتی بزرگ شد می خواهد رئیس جمهور باشد.ولی نمی تواند. بعد از مرگ پدرش در نوجوانی،  پشتش خالی و زندگی خوبش دچار دگرگونی می شود . پس او به شهری بزرگ ، یعنی نیویورک، سفر می کند تا به فردی برجسته تبدیل گردد. 

(با دوربین) از ساختمان ها عبور می کنیم. می رسیم به اداره، بین آن همه کارمند و میز‌هایی که با هماهنگی سرسام‌آوری چیده شده اند به سختی او را پیدا می کنیم. او هم مثل دیگران یک کارمند ساده است. یک نفر در بین جمعیت.   (چنین صحنه و میزانسنی را بیلی وایلدر ۳۲ سال بعد تکرار کرد. در آپارتمان(۱۹۶۰) ابتدا اداره را مثل جمعیت پر از کارمند ، و سپس با یک دیزالو (اتصال دو نما) جک لمون را تک و تنها نشان می دهد. می توان گفت این ادای احترامی به ویدور بود.)

داستان کم‌کم جلو می رود تا اینکه او به واسطه رفیقش و یک آشنایی بامزه با ماری (النور بوردمن) ازدواج می کند. زندگی مشترک چندان آسان به نظر نمی رسد. همانطور که در ابتدا اینگونه است. در سکانس قطار مشکلات کوچکی وجود دارند. بعد از ماه عسل مشکل جان با برادران و مادر زنش از راه می‌رسد... ما می دانیم او به رویایی که در سر دارد، اینکه فردی برجسته و بیرون از جمعیت شود نخواهد رسید.می دانیم که مشکلات روزمره و اقتصادی ، می تواند زندگی این زوج که بچه دار هم می‌شوند را دچار جوش و خروش کند.


هماهنگی سرسام آور (تصویر اول جمعیت، تصویر دوم:ابتدا پر از کارمند و بعد فقط جک لمون)


لحن فیلم در نیمه اول و می شود گفت قبل از ازدواج، کمدی است. اما اندک اندک بسیار اندوهناک می شود. و بعد از اتفاق ناگوار ، می فهمیم که زندگی برای این زوج دشوارتر خواهد شد. کارگردان نشان می دهد که -به قول رودکی - با صد هزار مردم تنهایی/بی صد هزار مردم تنهایی! خود فیلم هم جمله جالبی دارد:


The crowd laughs with you always…"

"but it will cry with you for only a day

(مردم همیشه با شما می خندند ولی فقط  یک روز با شما گریه می کنند)


این اتفاق به زعم من اضافی بود. و نشان دادنش هم. شاید اضافی واژه جالبی نباشد. به نظرم بی رحمانه بهتر است! شاید چون ویدور می خواست  فیلمی برخلاف رای و نظر استودیو ها، اینکه دوست داشتند همه چیز را گل و بلبل نشان بدهند، بسازد. ولی بدی‌اش این است که این سانحه و پیش آمد مهم،درست بعد از موفقیت شغلی جان از راه می‌رسد.

در ادامه ، کینگ ویدور از این پیش آمد ناگوار بیشترین استفاده را می برد. او باز هم نشان می دهد که جمعیت اعتنایی به تو نمی کند! جانی نمی تواند جلوی سر و صدای مردم را بگیرد تا ... بگذریم!


خلاقیت  : بدون تاریخ انقضا!


ناتوانی در مهار جمعیت


خلاقیت ویدور در این فیلم به شدت آشکار است‌. خلاقیتی که همگام با فیلم به کار گرفته شده. وقتی که زن گریه می‌کند ویدور نه کات می زند و نه کار دیگری می کند. کم و بیش یک دقیقه تنها گریه زن را نشان می دهد و کلوزآپ هم نمی گیرد! به راستی فوق العاده است و از زمان خود جلوتر! یا نشان دادن اینکه توی ذهن مرد چه می گذرد به صورتی نامتعارف! 

قدرت فیلمنامه‌ در جایی  از فیلم نمایان و خیلی جالب است.ابتدای فیلم جانی به دلقکی که بیلبورد انسانی یک رستوران است می خندد.  خودش در اواخر فیلم ناگزیر می شود که به این کار روی بیاورد! حال اینکه چه کسی به او می خندد خدا عالم است!

با این خلاقیت ها، هوشمندی و از زمان خود جلوتر بودن دیدن جمعیت بعد از صد سال دشواری هایی را نشان می دهد که فرقی با دشواری های اقتصادی فعلی ندارند. هنوز هم سرمایه‌داران به فکر خودشان هستند و  زندگی برای جمعیت سخت است. اینکه ۹۵ سال از ساخت این فیلم می گذرد شکفت انگیز است!

نکته دیگر نبوغ و استعداد بازیگران است.بوردمن و موری در این فیلم عالی بازی کرده اند. بوردمن آن زمان همسر ویدور بود. در مورد موری بهتر است کمی مفصل‌تر بحث کنیم.


پایان : جیمز موری و جمعیت


جان و ماری را گم می کنیم


پایانی که در فیلم می بینیم دست کم در ظاهر و رویه پایانی خوش است. ولی پایان زندگی جیمز موری، بازیگر نقش اول فیلم خوشایند نبود. جیمز موری تسلیم الکل شد و بی خانمان. وقتی ویدور او را در خیابان دید ( موری در حال گدایی  بود) به او پیشنهاد کرد در فیلم آینده‌اش « نان روزانه‌ی ما» بازی کند، اما موری با عصبانیت نپذیرفت و گفت: «فقط به این دلیل که تو رو تو خیابون متوقف می‌کنم و سعی می‌کنم پولی قرض بگیرم، فکر می‌کنی می‌تونی بگی من چی کار کنم؟ تا جایی که من می دونم، آدم خودش می دونه با زندگیش چی کار کنه! (نقل به مضمون) ." در سال ۱۹۳۶ پیکر او در رودخانه هادسون پیدا شد.او خودکشی کرد. سال ها بعد به ویدور الهام و القا شد تا فیلمی درباره موری بسازد ولی چنین فیلمی هرگز ساخته نشد.

برای جمعیت هفت پایان تدارک دیدند. ویدور و استودیو هر کدام یک پایان را انتخاب کردند. سینماداران آزاد بودند از بین این دو یکی را انتخاب کنند که خوشبختانه بیشتر آنها پایان کارگردان را نمایش دادند. پایانی که استودیو انتخاب کرد اینگونه بود: شخصیت اصلی را پس از موفقیت شغلی، در خانه و با خانواده اش در کنار درخت کریسمس می بینیم.

 اما پایانی که ویدور انتخاب کرد : در سالن بزرگ نمایش کمدی ، جانی و همسرش با جمعیت می خندند. و با هوشمندی ویدور، جان سیمز را میان جمعیت گم می کنیم. حرکت دوربین و دیزالو و موسیقی گواه بر این است که ویدور دارد با طعنه و کنایه چیزی را به ما می‌گوید. نمی توان گول این خنده ها را خورد. پایان ویدور در رویه و ظاهرش شاد و خوش است ، اما با زبان سینما، حرف دیگری را می زند...

نظرات 1 + ارسال نظر
میله بدون پرچم پنج‌شنبه 4 خرداد 1402 ساعت 14:36

سلام
چه ایده های جالب توجهی... تکه‌هایی از فیلم را در برنامه‌های تخصصی دیده بودم و بخصوص آن صحنه‌های داخل اداره در ذهن ماندگار میشود... صد سال!

سلام و درود.بله. وجود چنین صحنه هایی باعث شده ما هنوز هم در مورد این فیلم گپ بزنیم. الان تقریبا هر فیلمی که ساخته بشه،حتی اگر تحسین هم بشه، ظرف چند سال فراموش خواهد شد.
صدسال! زمان کمی نیست! از چند سال که خیلی بیشتره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد