فیلم با کلاغ ها شروع میشود. کلاغ هایی که قرار است نمادی شوم باشند ، برای طمع. انگار بعد از اینکه یکی از کلاغ ها به هنک نوک میزند و صورتش را زخمی میکند ، او به فردی پولپرست و آزمند تبدیل میشود! مانند عنکبوتی که پارکر را به یک ابرقهرمان تبدیل کرد (اشاره به مرد عنکبوتی ، فیلم دیگر ریمی) ! او -به همراه برادر و دوستش - پس از پیدا کردن آن کیف پول گزاف از هواپیمای سقوط کرده ، مکبثوار به توصیه های همسرش گوش و به آنها عمل میکند. او به این اهمیت نمیدهد که دوستش یا برادرش صدمه ببینند. او به خودش ، همسرش ، فرزند نورسیده اش و پول فکر میکند (با اینکه وقتی هواپیما را میبینند و پول را پیدا میکنند، اولین پیشنهادش این است که به پلیس خبر بدهند!). هنک همراه با نزدیکانش وارد یک مخمصه میشود ، این راه را مستقیم میرود و به پشت سرش نگاه نمیکند. رویای آمریکایی به کابوس آمریکایی تبدیل میشود...
یک نقشه ساده علاوه بر اینکه ما را به یاد برادران کوئن ، البته بیشتر فارگو میاندازد (البته که سم ریمی خیلی به برادران کوئن کمک کرد) ، در پلان هایی که باید ، با نورپردازی به سبک فیلم نوآر ما را غافلگیر میکند (که فقط برای زیبایی نیستند). ولی تا همین حد به نوآر نزدیک است. هر چند که مردی شکست خورده وجود دارد ، ولی مجبوریم زنش را فمفتال بنامیم!