در این فیلم موسیقی نقش بسیار مهمی دارد؛ چون این فیلم فیلمی زنانه است . داستان دربارهی زنی (جنا رولندز) است که کار میکند و بازیگر است؛ درباره ی رویاها و خیال پردازیهایش که البته با واقعیت در هم تنیده شدهاند. و یک مرتبه بعد از این سالها یکی می آید و شیطنت میکند و میگوید: «تو این نمایشنامه رو دوست نداری چون احساس پیری بهت دست میده»؛ و این طوری مهر پایانی میزند بر خیالپردازی های او. این زن حتی لحظه ای هم باور نمیکند که چنین استدلالی درست باشد اما حرفش را هم نمیتواند ثابت کند و در طول فیلم تنهای تنها شروع میکند به جنگیدن و میگوید: «اگه قرار باشه این حرف رو قبول کنم فاتحهم خوندهس و کارم تمومه دیگه نه میتونم شادی کنم، نه خوشگذرونی....» میجنگد و عاقبت هم پیروز میشود.¹
«جان کاساوتیس»
شب افتتاح درباره میانسالی است : حسرت های جوانی و ترس از پیری. این را در یکی از سکانس های فیلم ، کاساوتیس به وضوح نشان میدهد. جایی که طرفدار کشته شده میرتل گوردون (جنا رولندز) ، برای این بازیگر به تجسمی از جوانی ، شور و هیجان ، و حسرت هایش تبدیل میشود و لیدی رولندز (مادر جنا رولندز) تجسمی است از پیری و شاید سکوت و سکون سال های آینده ، این را به خوبی حس میکنیم. درگیری فیزیکی او با این تجسم جوانی ، این کشمکش درونی ، و همان حسرت ها را یادآوری میکند. جالب است که این تجسم را به شکلی میبینیم که میرتل میبیند.در واقع به سختی میتوان رویا و واقعیت را تفکیک کرد (تئاتر و زندگی هم همینطور). کاساوتیس غیر از نورپردازی شدید تر برای این سکانس ، تفاوت دیگری قائل نمیشود. یکی دو جا هم تصویر کمی تار میشود ، که به همان قضیه سوبژکتیو (...به شکلی میبینیم که میرتل میبیند) مربوط میشود.
این مشکل روانشناختی برای زنی رخ میدهد که بازیگر تئاتر و ستاره محبوب تهیه کننده اش است. تصادف و کشته شدن طرفدار جوان و پرشور میرتل گوردون (جلوی چشمش و همراه با بی اعتنایی همکاران - مانند زنی تحت تاثیر مشکل از دیگران است!) مصادف میشود با حساسیت و آشفتگی روانی او و نوع بازی و زندگیاش را تغییر میدهد. هیچکس آنطور که باید و شاید او را درک نمی کند . او تلاش می کند نقشش را آنطوری که میخواهد بازی کند. کاری که در سکاس آخر به اوج می رسد. در این سکانس بازی رولندز و کاساوتیس شبیه همان چیزی است کاساوتیس میخواهد : بازیگر آزاد است. بازیاش همراه با شور و هیجان است ، غیر قابل پیش بینی است و کمدی دارد. این را گفتم تا به این نکته اشاره کنم که شب افتتاح فقط در مورد میانسالی و کشمکش درونی یک زن نیست. کاساوتیس چیزی که خودش به آن اعتقاد دارد ، آن نکاتی که مربوط به کار او یعنی سینما میشود را در پوششی به اسم تئاتر به ما میرساند ( و خودش هم گفته بود که از تئاتر خوشش نمیآید!). در واقع شب افتتاح ، همان طور که در بالا نوشتم ، آزادی یک بازیگر ، آن نوع بازی گرفتن از بازیگر که مد نظر کاساوتیس است را نشان میدهد ، منتها در قالب تئاتر.
خود کاساوتیس ،در مورد مفاهیم مدنظر فیلم میگوید:
شب افتتاح (در ابتدا و مقدمهچینی) به واکنشهای آدمهای در شرف پیری می پردازد؛ چطور آدم می تواند به خواسته اش برسد وقتی که دیگر مثل قبلها خواستنی نیست وقتی که دیگر مثل قبلها نه به خودش اعتماد دارد و نه به توانمندی هایش وقتی که انرژی اش تحلیل میرود؟ و وقتی که به همه ی اینها آگاه است؟ حرف اول فیلم همین است. حرف دوم هم نشان دادن زندگی یک هنرمند یک آفرینشگر بود. فکر میکنم بدانم زندگی کسی که مشغول خلق و آفرینش است چطور جریان دارد ولی درباره ی بازیگر قضیه فرق میکند.²
همین که کاساوتیس «حرف» های فیلمش را بیان میکند ، چیزی است که شاید خیلی از کارگردانان از آن اجتناب کنند. کاساوتیس متفاوت است. برای درک فیلم های کاساوتیس باید از زندگی و عقاید او آگاه باشیم. فیلم های او آنقدر شخصی هستند که خیلی از مفاهیم به خود کاساوتیس و زندگیاش مربوط بشوند. مانند همین مفاهیمی که من نوشتم : ترس از پیری و موانع بازیگری. کاساوتیس در مصاحبهاش با گاورون در پاسخ به پرسش او در مورد «وام گرفتن از واقعیت»به هر دو نکته اشاره میکند.
اما این پایان کار نیست. چون در فیلم های کاساوتیس فاصله زندگی و سینما بسیار ناچیز است ، حتی میتوان گفت مانند خیال و واقعیت در این فیلم غیر قابل تفکیک است ، فاصله کاساوتیس و شخصیت های وام گرفته از واقعیتش با تماشاگر آنقدر کم است که فیلم تاثیر شگرفی بر تماشاگر میگذارد. واقعیت در فیلم (مثلا در همین فیلم) با دوربین روی دست و حضور باگدانوویچ در پایان فیلم شکل نمیگیرد. این شخصیت های وام گرفته شده از واقعیت هستند ، که مرز سینما و زندگی را از بین میبرند. (قهرمان و ابرقهرمان یا شخصیت منفی و ضد قهرمان نیستند ؛ اما عادی و معمولی هم نیستند! )
۱-۲.سینما و ادبیات ، شماره ۶۰ ، گفتوگوی لورنس گاورون با کاساوتیس ، ترجمه محمدرضا شیخی