پیش از هر چیز باید جزئیات این فیلم را بستایی. شغل به معنای واقعی کلمه رئالیستی است. نه رئالیسم در چارچوب سبک کارگردان و جهان فیلم بلکه خود جهان واقعی . اولمی جامعه و انسان هایی واقعی رابه نمایش می گذارد. هر چه باشد این فیلم از نئورئالیسم پیروی می کند.
فیلم داستانی آنچنانی ندارد. پس جزئیات از اول تا آخر فیلم نظرت را جلب میکنند:
۱. وقتی مادر خطاب به شوهرش می گوید:بزار دومنیکو بخوابه. برادر بزرگتر از اینکه برادر کوچکتر تسمه کتاب او را بر داشته گلایه می کند... چه زیبا داستان برایمان تعریف می شود. این قرار است نشانه ای باشد مبنی براین که برادر بزرگتر باید درس را کنار بگذارد . دومنیکو مانند بقیهی مردم باید از حومه شهر دل بکند و برود کار پیدا کند. مردم از جنوب،حومه،روستا ها به میلان و تورین می آیند تا در میان پیشرفت صنعتی وحشیانه کاری پیدا کنند. این نکته برجسته و مورد نظر اولمی است : برای افرادی که در شهرهای کوچک و روستاهای لمباردی، در اطراف شهر بزرگ زندگی می کنند، میلان بیش از هر چیز به معنای محل کار است. ( در تیتراژ آغازین نوشته شده است ) پس از اینکه فهمیدیم او قرار است دنبال کار بگردد : ۲.در اتوبوس جزئیات ادامه پیدا می کنند ، دومنیکو به یکی از مسافران نگاه میکند و سپس نگاهش را پنهان می کند (این برای خودم هم پیش آمده) و پیرزنی که همین دور و بر ها دیده ام! او می گوید: این پسر کوچولو هم باید بره مدرسه؟! سپس : ۳. استراق سمع دومنیکو، و خیلی بعد تر زمانی که فکر می کند زود رسیده (خارج از خانه و در اداره) . ۵.نکته جذاب دیگر اینکه گفتار و رفتار دومنیکو در خانه و در بیرون با هم تفاوت دارد. او در بیرون از خانه حالتی مظلومانه به خود می گیرد. ۶. و در آخر باید اشاره کرد به نگاه ها و نماهای نزدیکی که در تمام فیلم می بینیم.
خود اولمی می گوید :
فیلم های من با شیوه «دیدن» در زندگیام مطابقت دارد. وقتی وارد یک اتاق می شوم، به کل اتاق نگاه می کنم، زیرا چیزی که به آن علاقهمندم جزئیات و نمای نزدیک است. از طریق جزییات و نماهای نزدیک می توان به اصل هستی پی برد. من همیشه از چهره ها فیلم می گیرم . برای من، صورت تنها ترکیب شخصی نیست که صورت به او تعلق دارد. این سنتز تاریخ جهانی است(!)
این رئالیسم با طنزی تلخ ترکیب می شود که با همین جزییات می بینیم. مثل وقتی که فکر می کند زود رسیده، پالتویی که دختر خوشش می آید ولی نمی تواند بخرد ، مسیر های طویلی که باید طی کند و داستانک ها .
در اخر طنز تلخ به اوج می رسد :ابتدا در جشن . شاید اگر شخصیت دیگری بود و فیلمی دیگری بود، شغل و زندگی را رها می کرد. ولی او در همان جشن فراموش می کند، شادی می کند و خودش را از این غم جدا. او می فهمد و می داند که این آخر خط نیست و با مسئله کنار می آید. او در می یابد که پوست کلفت بودن چه سودی دارد! او به جمله همکارش پی می برد : توی این دور و زمونه باید به هر کسی اعتماد کنیم،غیر از کسایی که دو تا سوراخ بینی دارن! البته شاید در نگاه اول ، این بی خیالی و عدم ناراحتی عجیب به نظر برسد اما این ظاهر و رویه ماجراست .
و سپس طنز تلخ تکمیل می شود : وقتی مردی جای خود را -ظاهرا پس از خودکشی-به او می دهد او باید ۲۰ سال صبر کند که به میز اول ( میز پر نور) برسد. این شغلی ست برای یک زندگی.
تصویر از : Cined