فیلم زانوسی در عین سادگی بسیار مهم و پیچیده است. می توانی از فضای دنج فیلم لذت ببری ولی نمی توانی کتمان کنی که زانوسی با این تضاد بین دو شخصیت، بدون اینکه خودش قضاوتی کند ، چقدر تو را درگیر می کند.فیلم نشان می دهد که باید از زندگی لذت برد. باید ببینی،بشنوی،بخوانی،بدوی ،بازی کنی ... از ادبیات و فلسفه،موسیقی و کلا چیزی مفید،که دوستش داری لذت ببری و خلاصه زندگی کنی. حتی در دیالوگ ها اشاره می شود : مارک می گوید « افسوس که وقتی کافی برای انجام کار مورد علاقه خود نداریم». یان پاسخ می دهد «ما که توی دوره رنسانس زندگی نمی کنیم! »
زانوسی به نکاتی فلسفی ، که بیشتر درباره تصمیم ها در زندگی و خودشناسی است می پردازد.( شخصیت آدم ها مانند تشکیل بلور نمایان می شود!) تضاد دو شخصیت هم در همین نکتهی تصمیم گیری خلاصه می شود. یان می گوید بهتر است در مورد بعضی نکات با من صحبت نکنی. و منظورش دقیقا همین نکات شخصی است. زانوسی (مثل پوستر فیلم) میگوید که انسان ها هم مثل بلور ها ساختاری جالب، پیچیده،عجیب و شگفت انگیز دارند.
ساختار بلوری
می توان فیلم را به عنوان تجلی دو نگرش متفاوت خود کارگردان تعبیر کرد که هم به فیزیک (مارک) علاقه داشت و هم فلسفه (یان). زانوسی در هر دو رشته تحصیل کرد.
یان و مارک، دانشمندان آینده دار، که در دانشگاه با هم تحصیل می کردند دوباره به هم می رسند. مارک پس از تحصیل در خارج به حومه شهر و خانه یان می آید تا او را متقاعد کند که از این فضای روستایی دل بکند و به شهر بازگردد. برای چه؟ برای تحقیقات علمی که استادش سفارش کرده. یان اما نمی خواهد و زندگی با همسر و پدربزرگ دوست داشتنی اش در برف و سرما و اتمسفر متفاوت با شهر را ترجیح می دهد. این دو با گفتگو هایی جذاب ، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد حرف می زنند تا یکدیگر را متقاعد کنند!
همین گپ و گفت ها من را به یاد یکی از فیلم های یگانه سینما انداخت. فیلم شامی با آندره: در آنجا والاس و آندره (در نقش خودشان) سعی می کنند یکدیگر را متقاعد کنند. ولی گمان می کنم آنجا جهان شمول تر بود. آنها درباره فلسفه و هنر و علم و تکنولوژی و مرگ و زندگی و... با هم گپ می زنند.دوگانگی آنها در تکنولوژی را به یاد می آورم. یکی بسیار بدبین و دیگری طرفدار زندگی مسالمت آمیز با آن! پس دوگانگی در فیلم لوئی مال هم وجود دارد اما تفاوت اصلی دو فیلم در این است که ۹۹٪ شامی با آندره در رستوران می گذرد ولی زانوسی دوربین را به مکان های متفاوتی می برد و دو شخصیت دیگر هم دارد.
این را بدون هیچ شکی می گویم : کسی که از شامی با آندره خوشش بیاید از ساختار بلوری هم خوشش می آید و برعکس! مثل من ! (دیدن شامی با آندره پیشنهاد می شود!)
شامی با آندره
از نظر داستان و فیلمنامه هم با توجه به وجود یک شخصیت دیگر تفاوت فاحشی با هم دارند. نمی توان درباره شامی با آندره بحث داستان را پیش کشید. در ادامهی ساختار بلوری هم، به نظرم کششی که بین مارک و همسر دوستش (آنا) اتفاق می افتد چندان جالب نیست. و چه خوب که زانوسی دنباله اش را نمی گیرد. زانوسی باید همان داستان اصلی فیلم را دنبال می کرد، که با جزئیات خوبی پرورشش داده بود. به نظر من اینکه یک دفعه عشقی نافرجام بین این دو اتفاق بیفتد چندان جالب به نظر نمی رسد. همان رابطه دوستانه بیشتر به فیلم کمک می کرد. البته اشاره کوتاه او خیلی به فیلم لطمه نمی زند.
موقعیت های کمدی/بامزه در این فیلم نقش جالبی دارند. مثلا زانوسی گذری می زند به نشان دادن برهنگی در فیلم ها. یا جایی که اولین بار مارک دارد در مورد بلور ها صحبت می کند... ناگهان تصویر بی صدا می شود: شاید چون صحبت های او زیادی پیچیده به نظر می رسند! یا سکانس بازی کردن مارک و یان که واقعا بامزه است. ادای احترام به چخوف هم خیلی جالب است. چون خود فیلم- به نظرم-حال و هوای کار های چخوف را دارد. فارغ از پایانی بدون نتیجه ، طنز و تکرار شاید وجه تشابه این دو باشند.(البته این آخری-ادای احترام و شباهت به چخوف- کمدی نبود!)
باید این فیلم جذاب را ببینی تا دوباره به یاد بیاوری که ما آدم ها اندیشه و دیدگاه های متفاوتی داریم. ما ذهن ها و روح و روانی پیچیده و عجیب و غریب داریم. اینها به تدریج شکل می گیرند و ممکن است تغییر کنند. درست مثل بلور ها!