یک خانواده متوسط و «معمولی» آمریکایی با یک فرزند پسر به نام ریچی(کریستوفر اولسن). اد مرد خوب و خانواده داری است، پسرش و همسرش را دوست دارد و... اما قضیه با آن بیماری کذایی تغییر می کند؛ بیماری که باعث می شود به آن قرص های نحس (کورتیزون) روی بیاورد. قرص هایی که برای زنده ماندن او ضروری هستند اما میتوانند خطرناک باشند و اتفاقات دهشتناکی را رقم بزنند. اگر اشتباه نکنم وقتی برای دومین بار حال اد بد میشود ، کنار در میافتد و دستش روی زنگ در قرار میگیرد. این یک حرکت هوشمندانه از نیکلاس ری است : او زنگ خطر را به صدا در میآورد!
برای اولین بار برخورد او با دارو خیلی عجیب به نظر نمی رسد، ولی همین دارو رفته رفته دمار از روزگارش در می آورد.(روی پوستر فیلم از زبان پزشک نوشته شده : من تجویزش کردم ، او سو استفاده کرد!)
قرص باعث یک غرور افراطی و یک عصیان گری خاص می شود. به گونه ای که برای اد مهم نیست اگر بگوید بچه های مردم مثل حیوانند والدین آنها در جلسهی مدرسه چه برخوردی نشان می دهند، یا اگر با فرزندش و همسرش آنطور با عصبانیت و غرور بیش از حد برخورد کند آنها ناراحت می شوند یا خیر؟ البته می توان گفت اد ظرفیت این را داشته که از خود بی خود شود ، و چنین بلبشویی را به وجود بیاورد. گویی دارو یک کنشیار بوده !
این قضیه قرص و بیماری، باعث کشمکش های درونی شخصیت و خانواده می شود که نیکلاس ری با زبان سینما به خوبی و با زیبایی این کشمکش را به ما نشان می دهد.
آینه چون نقش تو بنمود راست!
برای کشمکش درونی باید به همان آینه شکسته رجوع کنیم(البته در اول فیلم ، و در واقع سراسر فیلم به این کشمکش درونی اشاره میشود. مثلا دیزالو از مدرسه به نمایی پر از تاکسی های زرد). وقتی اد چهره خودش را در آینه می بیند، هم تحولات روانی او و هم از هم پاشیدن خانواده را می بینیم. آینه یک بار دیگر،زمانی که پسر دنبال قرص ها می گردد هم کارکرد دارد اما در آنجا هیجان صحنه و بهت پسر را به ما منتقل می کند.
این از هم پاشیدن خانواده ، بیشتر با تغییر رابطه پدر و پسر و نه در این میزانسن های مذکور نشان داده می شود. زمانی که پدر می خواهد توپ فوتبال را بیاندازد، و پسر دارد می دود، دوربین عقب عقب می رود. چهره به ستوه آمده پسر را می بینیم که از پدر دور می شود. این دور شدن به معنای غیر مستقیم خودش هم به ما می رسد. اگر ری اینگونه صحنه را کارگردانی نمی کرد قطعا ما چنین حسی نمی گرفتیم. و در ادامه وقتی پسر می افتد ، پدر می رود پیش او و توپ را بر می دارد، ولی دست پسرش را نمی گیرد تا بلندش کند.
سایه ها را در کل فیلم می بینیم.ولی در یکی از سکانس های تاثیر گذار فیلم سایهبازی به اوج خودش می رسد. خودبزرگبینی ، غرور و تکبر اِد در این سکانس آشکار و مبرهن است. او می خواهد به زور به پسرش ریاضی یاد دهد. تا درسش را یاد نگیرد نمی تواند شام بخورد! که در همانجا هم قضایای پارچ شیر و دقت بالای او به ما نشان داده می شود!
حتی اگر به رنگ لباس هایی که پوشیده اند توجه کنیم،چیزی دست گیرمان می شود. به هر حال این فیلم را نیکلاس ری ساخته است! (در طول فیلم ، رنگ رفته رفته تهدید آمیز تر میشود.) البته باید با توجه به فضای داستان و در نظر گرفتن تمام ابعاد میزانسن استنباط کنیم. نمیتوانیم به صورتی قراردادی بگوییم که قرمز این معنا را دارد ، سبز نشانه ای از و... در این نما مادر سعی می کند آرامش داشته باشد(سبز)، پسر می ترسد(قرمز) و پدر هم هیچ احساسی نسبت به خانواده اش ندارد(سفید).
این نما آنقدر اهمیت دارد که کرایتریون در پوستر خود از آن استفاده کرده است.
وضعیت سکانس ماقبل پایانی، قمر در عقرب است. پدر این دفعه در حالی که یک قیچی در دست دارد، داستان ابراهیم و اسحاق را بلند بلند، از روی راه پله (که بخشی از میزانسن های ری در اکثر فیلم هایش است) می خواند. او انگار می خواهد کاری که ابراهیم می خواست با فرزندش کند را به انجام برساند و تکمیل کند! انگار خدا اشتباه کرده بود! لحظه ای که پسر را در اتاق پیدا می کند، ری با فرمی عجیب و غریب نشان می دهد که میسون چه حال و هوایی دارد. تصویر چهره او سراسر سرخ می شود و آشفتگی درونی او را اینگونه حس می کنیم. در ادامه با آن آهنگ عجیب و غریب که از تلویزیون به گوش می رسد آشفتگی این سکانس بیشتر نمایان می شود.
برای سکانس آخر هم بهتر است یک پوزخند بزنیم. نمی دانم. شاید واقعا ری خانواده (آمریکایی) را ستایش می کند، همدیگر را دوست داشتن و ... شاید من نگاه بدبینانه ای دارم! (ویدیو پایین سکانس آخر نیست)
سلام
این بازی با سایهها و تصویری که از آن آوردید واقعاً جالب بود.
سلام و درود. ممنون که به اینجا سر می زنید.