برگ های پاییزی در ابتدا اثری لطیف و عاشقانه است اما کم کم به یک فیلم دلهره آور و روانشناختی تبدیل میشود. ابتدا داستان زنی میانسال ، تنها و محتاط با گذشتهای غمانگیز است که عاشق مردی جوان میشود. اما با پی بردن به گذشته این مرد جوان و آشنایی با پدر و همسر سابق او همه چیز دگرگون میشود.شخصیت های کمابیش اگزجره ای که در فیلم قبلی آلدریچ یعنی مرگبار مرا ببوس (۱۹۵۵) حضور پررنگ تر و بیشتری داشتند ، کمابیش خودشان را نشان میدهند : این بار فقط شخصیت های منفی. این بزرگنمایی در کارگردانی آلدریچ هم به وفور دیده میشود.
این نوشته در شماره ۶۰۶ ماهنامه فیلم چاپ شده است ادامه مطلب ...
کلیپی دیدم که جیم جارموش (اینجا) ، درباره فیلم های یکی از اساتیدش یعنی نیکلاس ری صحبت میکرد. و برای این یادداشت کوتاه ، میخواهم از نکته ای کوچک -اما مهم- که جارموش به آن اشاره کرده استفاده کنم.
ادامه مطلب ...یک بار دیگر «کشتی نوگیتر» فرصتی فراهم میآورد ، تا شاهد باشیم که استعداد های کیتن در عرصه های مختلف چه پیشرفت محسوسی کرده است. سکانس جنگ با آدمخواران حاوی برخی از تماشایی ترین پرش ها و سقوط های کیتن است. شوخیهای این فیلم آن چنان در هم فشرده و چنان در هم یافته است که گاه همپای آنها پیش آمدن یا یادآوری تداوم آنها مشکل میشود.(...)شخصیت رولو با منطق و یکپارچگی بسیار مستدلی پرورش مییابد. تحول او از یک لوس احمق. شروع فیلم ، به قهرمان با شعور پایان فیلم کاملا باورکردنی است. آن آرامش و در عین حال عزم به مبارزه با آدمخواران به هیچ وجه با خونسردی او در ابتدای فیلم که به خواستگاری دختر میرود و عدم پذیرش بعدی او را به راحتی قبول میکند ناسازگار نیست.
«دیوید رابینسون»
ادامه مطلب ...